نام اسلام و قرآن هميشه با هم بوده و خواهد بود و هميشه مسلمانان را با قرآن، و قرآن را با مسلمانان مي شناسند. دليل اين موضوع روشن است زيرا قرآن بزرگترين كتاب آسماني و مهمترين اعجاز پيامبر و روشنترين معرف اسلام و عميقترين برنامه مسلمانان است. قرآن قانون اساسي اسلام و تكيه گاه مسلمين در اصول و فروع مي باشد. قرآن زنده ترين سند براي شناسايي اسلام و محكمترين مدرك براي درك مباني فكري و عقيده اي و اصول اجتماعي و سياسي و اقتصادي و اخلاقي اسلام است. قرآن كتابي است دست نخورده، كه در طي چهارده قرن در هر عصر و زمان هزاران نفر حافظ و كتاب و مفسر داشته، كتابي است كه از آغاز اسلام تاكنون دوره سنتي و فترتي در آن وجود نداشته، و در تاريخ آن هيچ گونه فاصله و بريدگي زماني نبوده، از آغاز اسلام تا به امروز مسلمانان شب و روز آن را مي خواندند، و دانشمندان روي آن بحث مي كردند، و مفسران، فقها و متكلمان درباره مسائل آن بررسي داشتند. و به همين دليل مي گوييم دراز شدن دست تحريف به آيات و كلمات قرآن - با توجه به موقعيت و وضع خاص آن - امكان پذير نبوده، كتابي نبوده است كه در گوشه اي گذارده شود و شخص مغرض يا بي خبري بيايد و آهسته دستي در آن برد، بلكه كتابي بوده است كه هميشه در متن زندگي مسلمانان قرار داشته و بر فراز منابر و در مساجد و در نمازها و در خانه ها و در محافل علمي اسلامي و در كتب مختلف همواره تلاوت مي شده و مورد بررسي بوده است.
به هر حال درباره اهميت قرآن و اثرش در ساختمان جامعه اسلامي و نفوذ آن در افكار و انديشه ها هر چه گفته شود كم است و هدف اين نوشتار بررسي شاخص هاي تفسير به رأي و آثار و نتايج زيانبار آن در جامعه اسلامي است. اينك با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
مهم اين است كه بدانيم قرآن تنها كتاب تلاوت نيست، بلكه قرآن كتاب عمل است، و اهميت تلاوت آن نيز به خاطر اين است كه مقدمه اي براي عمل باشد و به همين جهت آيات قرآن، آن چنان روشن و قابل فهم است كه مي تواند براي عموم طبقات راهنما و رهبر باشد. گرچه با نهايت تأسف مشاهده مي كنيم كه امروز عده اي تنها به آن به عنوان يك كتاب مقدس و آسماني و قطع نظر از جنبه هاي علمي نگاه مي كنند. در مراسم تشريفاتي آنها قرآن حضور دارد، ولي در متن زندگي آنان اثري از آن نيست.
حتي جلساتي به نام قرآن تشكيل مي شود، و روي قرائت و حتي تجويد آن وقت زياد به عمل مي آيد، اما گويي ماوراي قرائت و تجويد چيز ديگري وجود ندارد. اگر در رواياتي كه در زمينه فضيلت سوره هاي قرآن آمده دقت كنيم روي محتواي سوره و جنبه هاي عملي آن كاملا تكيه شده است، مثلا مي بينيم از امام صادق (ع) در فضيلت تلاوت سوره نور چنين نقل شده: «حصنوا اموالكم و فروجكم بتلاوه سوره النور و حصنوا بها نسائكم فان من ادمن قرائتها في كل ليله او في كل يوم لم يزن احد من اهل بيته ابداً، حتي يموت...؛ (1) اموال و دامان عفت خود را با
تلاوت سوره نور محفوظ داريد و همچنين به وسيله آن همسران خود را (از سقوط در دامان فساد) حفظ كنيد، هر كس هر شب يا هر روز اين سوره را بخواند، هيچ يك از خانواده او گرفتار بي عفتي نخواهدشد.»
روشن است كه سوره نور با بحث هاي موثري كه درباره حجاب و مبارزه با چشم چراني كرده، و همچنين دستورات موكدي كه در زمينه ازدواج دختران و پسران و مانند اينها داده است، داروي موثري است براي مبارزه با بي عفتي و همچنين حيف و ميل اموالي كه از اين رهگذر به دره نيستي ريخته مي شود. شك نيست كه منظور از تلاوت اين سوره در هر شب و روز و در محيط خانه و خانواده هشدارهاي پي درپي و يادآوري هاي مكرر در زمينه هاي اجتماعي و اخلاقي است، و بنابراين افراد بايد آن را بخوانند و مضمون آن را درك كنند، نه تنها تلاوت و قرائت خالي از هرگونه فهم و درك. به هرحال مدارك فراواني در دست داريم- و احتياج به مدرك هم ندارد- كه مسلمانان وظيفه دارند قرآن را با نهايت دقت و به طور صحيح بخوانند، ولي خواندني كه مقدمه عمل و سازنده بوده باشد، البته مفهوم اين سخن اين نيست كه ما اگر قرآن را نفهميم تلاوت نكنيم (آنچنان كه بعضي تصور كرده اند) بلكه منظور آن است كه آن را بخوانيم و همين خواندن اخطاري باشد براي يادگرفتن مفهوم آن، زيرا هر زمان آن را مي خوانيم به ياد اين مطلب مي افتيم كه بايد برويم و معناي آن را ياد بگيريم.
احاديث فراواني در زمينه تفسير قرآن و شرح نكات آن از پيامبراكرم (ص) و ائمه اهل بيت (ع) به ما رسيده است، كه به ما امكان مي دهد از قرآن بيشتر بفهميم و از اين اقيانوس بي كرانه بهره بيشتري برداريم. ولي هيچ كس از مسلمانان در اين موضوع ترديد ندارد، كه هر حديثي برخلاف آيات قرآن برسد، مجعول است، و بايد آن را كنار گذاشت. روايات زيادي در اين زمينه وارد شده كه به ما هشدار مي دهد بعضي از بدانديشان و مخالفان نهضت اسلام چون نمي توانستند در آيات قرآن دست ببرند، و به زودي رسوا مي شدند، با جعل پاره اي از احاديث و مطالبي بر ضد قرآن مي خواستند افكار مسلمانان را منحرف سازند. ولي پيشوايان اسلام به موقع مسلمانان را آگاه ساختند، تا تحت تاثير اين گونه احاديث مجعول قرار نگيرند، بلكه در اسناد حديث به دقت بينديشند و احاديث معتبر را كه هميشه در مسير اهداف قرآن پياده مي شود از احاديث ساختگي جدا سازند. حتي يكي از طرق شناسايي احاديث معتبر آن است كه آنها را عرضه برقرآن بداريم، آنچه موافق قرآن است بگيريم، و آنچه مخالف است كنار بگذاريم. (2)
قبل از آن كه وارد توضيح معناي «تفسير به رأي» شويم، اجازه بدهيم رواياتي كه در مذمت از اين كار وارد شده است را نقل كنيم. در روايات ما و رواياتي كه از طرف اهل سنت وارد شده، شديدا از مسئله «تفسير به رأي» نكوهش و مذمت گرديده، تا آن جا كه گاهي در رديف كفر و رها ساختن قرآن مجيد معرفي شده است. در اينجا نخست قسمتي از رواياتي كه از طرف اهل بيت (ع) در اين زمينه واردشده مي آوريم و سپس به روايات اهل سنت مراجعه مي كنيم:
اول: صدوق در كتاب امالي و عيون اخبارالرضا از اميرمؤمنان علي (عليه السلام) نقل مي كند: «قال رسول الله (صلي الله عليه و آله) قال الله جل جلاله ما آمن بي من فسر برأيه كلامي و ما عرفني من شبهني بخلقي؛ پيامبر فرمود: خداوند جل جلاله چنين مي فرمايد: آن كس كه سخن مرا به رأي خود تفسير كند، به من ايمان نياورده و كسي كه مرا به مخلوقاتم تشبيه كند، مرا نشناخته است». (3)
دوم: صدوق در كتاب توحيد از اميرمؤمنان (عليه السلام) نقل مي كند كه فرمود: «اياك ان تفسر القرآن برأيك: پرهيز از اين كه كلام خدا را با رأي خود تفسير كني». (4)
سوم: صدوق در خصال از پيامبر (صلي الله عليه و آله ) نقل مي كند كه فرمود: «انما اتخوف علي امتي من بعدي ثلاث خلال (خصال)، ان يتأولوا القرآن علي غير تأويله، و يتبعوا زله العالم، او يظهر فيهم المال حتي يطغوا او يبطروا: درباره امتم بعد از خودم از سه چيز بيمناكم: نخست اين كه قرآن را بر غير معنايش تأويل و تفسير كنند، و ديگر اين كه از لغزش دانشمندان پيروي كنند و سوم اين كه اموال و ثروت هايي در آنها پيدا شود كه سبب طغيان و سركشي آنان گردد» (و خدا را فراموش كند). (5)
چهارم: در تفسير عياشي از امام صادق (ع) چنين نقل شده است كه فرموده اند: «من حكم برأيه بين اثنين فقد كفر، و من فسر برأيه آيه من كتاب الله فقد كفر: (6) هركس به رأي خود (بدون در نظر گرفتن حكم خدا) ميان دو نفر قضاوت كند كافر شده است، و كسي كه آيه اي از قرآن را به رأي خود تفسير كند، كافر است».
پنجم: و نيز در تفسير عياشي از امام صادق (ع) نقل شده است كه «من فسر القرآن برأيه ان اصاب لم يوجر و ان اخطأ فهو ابعد من السماء (7): كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند، اگر (تصادفا) مطابق واقع شود اجر و پاداشي نخواهد داشت و اگر خطا كند آنچنان سقوط مي كند كه گويي از آسمان به زمين افتاده است».
ششم: مرحوم شهيد در كتاب «مينه المريد» از پيامبر (ص) چنين نقل مي كند: «من تكلم في القرآن برأيه فاصاب فقد أخطأ: (8) كسي كه درباره قرآن به رأي خود سخن گويد اگر (تصادفا) به واقع هم برسد به خطا رفته است».
هفتم: و نيز از پيامبر (ص) نقل مي كند: «اكثر ما اخاف علي امتي من بعدي من رجل يناول القرآن يضعه علي غير مواضعه: (9) بيشترين چيزي كه بر امتم پس از خودم مي ترسم اين است كه كسي قرآن را بگيرد و نادرست تفسير كند».
هشتم: در نهج البلاغه از امام اميرمومنان علي (ع) چنين مي خوانيم: «و آخر قد تسمي عالما و ليس به فاقتبس جهائل من جهال و اضاليل من ضلال و نصب للناس اشراكا من حبائل غرور و قول زور، قد حمل الكتاب علي آرائه و عطف الحق علي اهوائه...: (10) گروهي از گمراهان چنين هستند كه نام عالم بر خود گذاشته اند، در حالي كه چنين نيستند، ناداني هايي را از افراد نادان گرفته، و گمراهي هايي را از گمراهان، و بر سر راه مردم دام هايي از مكر و فريب و گفتار باطل نهاده، قرآن را بر آراي خود تطبيق مي دهند و حق را مطابق ميل خود تفسير مي كنند».
نهم: و نيز در نهج البلاغه مي خوانيم: «يعطفوا الهوي علي الهدي اذا عطفوا الهوي علي الهدي و يعطفوا الرأي علي القرآن اذا عطفوا القرآن علي الرأي: (11) (افراد با ايمان آنها هستند كه در دوران هاي تاريك) اميال خود را عطف بر هدايت مي كنند (و تحت الشعاع آن قرار مي دهند) هنگامي كه (گمراهان) هدايت را به ميل خود تفسير كنند، و رأي خود را تابع قرآن قرار مي دهند به هنگامي كه منحرفان قرآن را تابع رأي خود قرار دهند».
دهم: مرحوم صدوق در گفتار «غنيه» از پيامبر (ص) نقل مي كند كه در ضمن حديث مفصلي فرمود: «من فسر القرآن برأيه فقد افتري علي الله الكذب» كسي كه قرآن را به رأي خود تفسير كند بر خدا دروغ بسته است». (12)
اين خود قسمتي از رواياتي كه در منابع معروف، شيعه در زمينه نكوهش از «تفسير به رأي» آمده است.
در روايات اهل تسنن نيز در زمينه ممنوع بودن تفسير به رأي روايات قابل ملاحظه اي مي خوانيم. از جمله اين كه «ترمذي» محدث معروف اهل سنت از «ابن عباس» چنين نقل مي كند كه پيغمبر (ص) فرمود: «من قال في القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار» (13) آن كس كه در قرآن با رأي خود سخن گويد جايگاه خود را در آتش دوزخ انتخاب كند.»
و نيز «تفسير قرطبي» و كتاب «كنزالعمال» و «سنن ترمذي» از جندب نقل شده كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «من قال في القرآن برأيه فاصاب فقدا اخطا (14) اگر كسي با رأي و نظر شخصي خود در قرآن چيزي بگويد و تصادفاً مطابق واقع از آب درآيد باز هم خطا كرده است». (زيرا از طريق غلط و نامشروعي تصادفاً به واقعيت رسيده است).
«تفسير» در اصل لغت چنانكه در كتاب «قاموس» آمده است به معناي «آشكار كردن و پرده برداشتن» است، و لذا به چيزهايي كه طبيب از بررسي و با تجزيه آن به حالات دروني بيمار پي مي برد «تفسره» گفته مي شود گاهي به تعبير خواب نيز «تفسير» اطلاق مي گردد.
و اما «رأي» چنان كه از موارد استعمال آن در كتاب و سنت استفاده مي شود، به معناي درك عقلاني نيست، بلكه يا به معناي عقيده و سليقه شخصي است و يا به معناي گمان و پندار و تخمين است.
«راغب» در كتاب معروف خود «مفردات» مي نويسد «رأي به معناي عقيده اي است كه از غلبه گمان پيدا مي شود» و به هرحال منظور از «تفسير به رأي» كه در روايات بالا آمده است يكي از دو معناست:
الف) هرگاه انسان عقيده اي براي خود اتخاذ كرده است و كوشش مي كند شواهدي از قرآن و احاديث پيامبر اهل بيت (ع) براي آن بتراشد و هرگاه در ميان آنها چيزي كه صريحاً يا ظاهراً موافق عقيده او باشد نيابد ناچار براي رسيدن به مقصد خود آيات و رواياتي را انتخاب كرده و بدون هيچ گونه قرينه اي برخلاف مفهوم ظاهر آن تفسير مي كند، چنين كاري را «تفسير» به رأي گويند.
به تعبير ديگر: براي فهم معناي الفاظي كه در قرآن و سنت وارد شده و همچنين براي فهم معناي جمله بندي ها ضوابطي در ادبيات عرب و در كتب لغت و صرف و نحو وجود دارد كه انسان بايد با توجه به اين ضوابط و با آنچه متون معتبر لغت، و قواعد ثابت ادبيات هر زبان، و همچنين موارد استعمال لغات و جمله ها ايجاب مي كند، عبارات و كلمات را معنا كند.
تنها در صورتي مي توان از معاني حقيقي الفاظ و قواعد ادبي عدول كرد، كه قرينه روشني از عقل يا دلايل ديگر وجود داشته باشد.
به عبارت ديگر:حمل الفاظ بر معناي «مجازي» يا «كتابي» دليل و قرينه روشن مي خواهد، و بدون آن مجاز نيست.
اين موضوع، اختصاصي به جمله ها و الفاظ قرآن و حديث ندارد. در تمام قراردادها، عهدنامه ها، پيمان ها، وصيت نامه ها، و خلاصه هرگونه نوشته و كتاب و همچنين سخنراني ها همين قانون حكومت مي كند.
مثلا اگر در وصيت نامه اي بخوانيم كه شخصي وصيت كرده فلان مال از اموالش را به فرزندانش بدهند منظور از فرزندان، همان فرزنداني است كه از او متولد شده و نمي توان آن را به شاگردانش كه فرزندهاي معنوي او هستند، تعميم داد، مگر اين كه قرينه روشني در دست باشد و يا اگر در قراردادي نوشته شده است بايد فلان برنامه مثلا تا اول خرداد ماه انجام پذيرد، حتماً منظور اول خرداد ماه همان سال است، نه خرداد چند سال ديگر و يا اين كه اگر نوشته شده باشد كه فلان آقا بايد نظارت بر اين كار كند، ظاهر آن اين است كه خود او نظارت كند، نه هر كسي كه پايه معلوماتش به اندازه اوست.
همچنين هنگامي كه در قرآن مجيد مي خوانيم: بايد زن و مرد زناكار را هر كدام يك صد تازيانه زد، مفهوم آن طبق ضوابط لغت و ادبيات عرب اين است كه واقعا با همين تازيانه هاي معمولي آنها را مجازات كنيم، نه اين كه مثلا
با شلاق و تازيانه سرزنش و ملامت كيفر داده شوند و يا اگر قرآن و سنت مي گويند با شرايط خاص و حساب شده اي بايد دست دزد را قطع كرد، مفهومش اين نيست كه كاري كنيم كه از دزدي دست بردارد و مثلا با پي جويي از عوامل دزدي و از بين بردن آن دست او عملا از دزدي كوتاه گردد، البته اين كار بايد بشود و بايد عوامل دزدي در اجتماع از ميان برود، ولي آيه فوق به اين معنا نيست! آري همان طور كه گفتيم اگر قرائني از عقل و نقل در ميان باشد كه به روشني معناي مجازي يا كنايي را اثبات كند، بايد دست از ظاهر الفاظ برداشته و بر طبق آن گام برداريم. مثلا در قرآن مجيد مي خوانيم: (يدالله فوق ايديهم) دست خدا بالاي دست هاي آنها است در حالي كه دلايل عقلي و نقلي به ما مي گويد نه خدا جسم است و نه دست دارد و اگر جسم بود حتما مخلوق بود نه خالق، ممكن الوجود، بود نه واجب الوجود، آفريده شده بود نه آفريدگار، بنابراين با وجود چنين قرائن قطعي مي فهميم كه منظور از دست، در آيه فوق قدرت و توانايي است، زيرا دست معمولا مظهر قدرت انسان است، پس معناي آيه چنين مي شود قدرت خدا مافوق قدرت هاي آنهاست و باز به تعبير ديگر: تفسير به رأي اين است كه پي فهم معناي آيه و حديث و به طور كلي عبارت نباشيم، بلكه درصدد تحميل فكر خود بر آيه و حديث باشيم.
ب) يكي ديگر از معاني تفسير به رأي اين است كه مفهوم جمله اي را آنچنان كه قواعد ادبي و لغت اقتضا مي كند، بپذيريم ولي در تطبيق آن بر مصاديق، مرتكب تحريف شويم، و چيزي را كه مصداق آن نيست، بر طبق سليقه شخصي خود، مصداق آن قرار دهيم. مثلا در تواريخ و كتب حديث مي خوانيم هنگامي كه عمار ياسر در روز جنگ صفين به دست لشكريان معاويه شربت شهادت نوشيد، به او گفتند از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است كه به عمار فرمود: «يا عمار تقتلك الفئه الباغيه؛ يعني تو را يك جمعيت ستمگر خواهند كشت» و اين دليل بر اين است كه تو و لشكرت بر مسير باطل قرار داريد.
معاويه كه نمي توانست اصل وجود حديث مزبور و مفهوم آن را انكار كند، براي تبرئه خويشتن به سراغ تفسير به رأي رفت و گفت اين سخن حق است كه عمار را جمعيت ستمگر خواهند كشت، ولي آيا قاتل عمار ماييم؟ يا علي كه او را به ميدان نبرد دعوت كرده است؟ در حقيقت او سبب شده كه عمار به دست ما كشته شود! و با اين منطق واهي و مضحك مي خواست خود را در برابر چنين دليل كوبنده و دندان شكني تبرئه كند.
خلاصه اين كه تفسير به رأي در نوع اول با دگرگون ساختن مفاهيم كلمات و جمله ها انجام مي شود و اما در اين قسم با دگرگون ساختن موارد و مصاديق كلمات و جمله ها حاصل مي گردد. اكنون كه معناي «تفسير به رأي» را دانستيم بد نيست نتايج سوء آن را نيز كمي بررسي كنيم.
تفسير به رأي نه تنها به حكم روايات اسلامي ممنوع است، بلكه عقل و خرد نيز گواهي بر زشتي آن مي دهد. اگر بنا شود هر كس مطابق سليقه و فكر خود مطلبي بينديشد سپس الفاظ قرآن و سنت را بدون در نظر گرفتن قواعد ادبي، و ضوابط لغت آن تفسير كند، هرج و مرج شديدي در فهم معاني آيات قرآني و سنت واقع مي شود، و در اين موقع آيات و كلماتي كه مي بايد رهبري فكري انسان ها را به دست گيرد، عملا به صورت پيرو و وابسته و تابع درمي آيد، و به جاي اين كه روشنگر جامعه ها گردد، پشتيبان انحرافات فكري و اخلاقي خواهد شد و به جاي اين كه عامل وحدت شود، وسيله اي براي نفاق و پراكندگي مي گردد! هر كس از گوشه اي برمي خيزد و با فكر نارسايش ادعايي مي كند سپس براي توجيه ادعاهاي بي اساس خود آيات قرآن و رواياتي از پيشوايان بزرگ اسلام را مطرح كرده، و آنها را به وسيله تفسير به رأي بر مقصود خود تطبيق مي دهد، و مايه گمراهي افراد بي خبر مي گردد، حتي گاهي ممكن است يك آيه يا يك روايت معين را دو مدعي دروغين بر دو مطلب متضاد حمل كنند، در
حالي كه مفهوم اصلي آن، نه اين است و نه آن. خلاصه زيان ها و عواقب شوم رواج تفسير به رأي در ميان يك جمعيت به قدري زياد است كه مي توان آن را از خطرناكترين كارها دانست. اين موضوع چنانكه گفتيم منحصر به آيات قرآن و روايات نيست، بلكه اگر اين در گشوده شود تمام الفاظ و قوانين دنيا ارزش خود را از دست خواهند داد، و هر شخص فاسد و مفسد و يا ناداني آنها را به سود خود تفسير و تأويل خواهد كرد. به همين دليل مسئله تفسير به رأي در ميان مذاهب باطل و مدعيان دروغين رواج كامل دارد، بلكه سرمايه اصلي آنها را تشكيل مي دهد. يك مطالعه اجمالي در كتاب هاي «فرقه ضاله» و جمعي از متصوفه، و ماترياليست هايي كه در زير نقاب مذهبي سعي دارند اهداف مادي خود را پياده كنند، ما را به اين حقيقت كاملا آشنا مي سازد كه چگونه تفسير به رأي دستاويزي براي همه آنها شده است. تأكيد و اهميت زيادي كه در روايت اسلامي روي اين مسئله ديده مي شود تا آن جا كه «تفسير به رأي را مايه سقوط از اوج آسمان سعادت»، و يا «مايه سقوط در آتش دوزخ» معرفي كرده اند همه به خاطر همين موضوع است. به طور خلاصه تفسير به رأي، زيان هاي زير را كه هر يك از ديگري خطرناكتر است در بردارد:
1. ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و احاديث 2. تبديل برنامه هاي سعادت عمومي به برنامه هاي سودجويي شخصي 3. تبديل وسيله اصلاح اشتباهات فكري مردم به عاملي براي تشديد اشتباهات 4. فراهم نمودن دستاويزي براي افراد گمراه و گمراه كننده 5. توليد نفاق، اختلاف، و دامن زدن به سليقه هاي شخصي و فكرهاي انفرادي 6. فرود آمدن كتاب و سنت از مقام رهبري و قرار گرفتن در مقابل يك پيرو 7. از ميان رفتن ارزش هاي اصيل كتاب و سنت و از بين رفتن محتواي واقعي آنها 8. تطبيق قوانين آسماني بر خواسته هاي انحرافي محيط هاي آلوده و تغيير و تبديل مفاهيم آنها با دگرگون شدن اين محيط ها 9. از ارزش افتادن احاديث صحيح و جان گرفتن احاديث مجعول به خاطر اين كه گاهي دسته دوم آمادگي بيشتري براي تفسير به رأي دارند 10. سقوط مفاهيم نامحدود ابدي و جاوداني و تبديل شدن آنها به مفاهيم مبتذل و قرار گرفتن آنها در قالب هاي محدود و نارساي افكار انسان هاي كوتاه فكر و به هر حال هر قدر درباره ضررهاي تفسير به رأي و تحميل سليقه ها و افكار شخصي بر الفاظ كتاب و سنت و آيات الهي و اخبار پيشوايان اسلام دقت كنيم زيان هاي تازه اي براي آنها كشف مي شود كه ما را به عمق تأكيداتي كه درر وايات اسلامي در زمينه اجتناب و دوري از اين موضوع شده است آشناتر مي سازد. اينجاست كه بار ديگر به ياد گفتار اميرمؤمنان علي (ع) در نهج البلاغه مي افتيم كه از وراي اعصار و قرن فرياد مي زند كه: «گروهي از گمراهان نام عالم برخود گذاشته اند در حالي كه چنين نيستند، ناداني هايي را از افراد نادان گرفته و گمراهي هايي را از گمراهان، و بر سر راه مردم دام هايي از مكر و فريب و گفتار باطل نهاده، قرآن را بر آراي خود تطبيق دهند و حق را مطابق ميل خود تفسير مي كنند».
...«افراد با ايمان آنها هستند كه در دوران هاي تاريك، اميال خود را عطف بر هدايت مي كنند (و تحت الشعاع آن قرار مي گيرند) هنگامي كه (گمراهان) هدايت را به ميل خود تفسير مي كنند، و رأي خود را بر قرآن عطف مي كنند به هنگامي كه (منحرفان) قرآن را بر رأي خود تطبيق نمايند».
گاهي بعضي از كوته بينان چنين مي پندارند، كه تفسير به رأي همان تفسير به عقل است در حالي كه از آنچه قبلا گفتيم به خوبي آشكار شد كه منظور از تفسير به رأي اين نيست كه انسان از قرائن عقلي در فهم آيات و روايات استمداد جويد، بلكه منظور آن است كه سليقه هاي شخصي و پندارها و اوهام خود را بر آيات و روايات تحميل كند، و الفاظ و جمله هايي كه از نظر قواعد ادبي و مفهوم لغوي اصلا تاب معنايي را ندارد، بر آن معنا حمل كند، و
قرآن و سنت را تابع فكر خود سازد، نه فكر خود را تابع قرآن و سنت. اما منظور از تفسير به عقل آن است كه ما از قرائن روشن عقلي كه مورد قبول همه خردمندان براي فهم معاني الفاظ و جمله ها از جمله قرآن و حديث است استمداد جوييم، مثلا هنگامي كه گفته مي شود (يدالله فوق ايديهم) دست خدا بالاي دست هاي آنهاست (چنانكه سابقا هم اشاره كرديم) عقل در اينجا مي گويد مسلما منظور از دست خدا عضو خاصي كه داراي پنج انگشت است، نيست. زيرا خداوند اصولا جسم نيست، هر جسمي محدود است و فناپذير، خداوند نامحدود است و فناناپذير و ازلي و ابدي بلكه منظور از آن قدرت خداست كه مافوق همه قدرت هاست، و اطلاق دست بر قدرت، جنبه كنايه دارد، زيرا معمولا قدرت انسان از طريق دست او عملي مي شود و در آن متمركز است و يا هنگامي كه صفت «سميع» و «بصير» (بينا و شنوا) بر خداوند اطلاق مي شود عقل مي گويد منظور اين نيست كه خدا داراي چشم و گوش است همانند ما، بلكه منظور اين است كه او با علم وسيع و بي انتهاي خود از همه صداها با خبر، و از همه مناظر آگاه و در همه جا حضور دارد. هر جا سخن از تفسير به عقل در ميان آيد منظور اين گونه تفسيرهاست، نه مطالب تحميلي و سليقه هاي شخصي و افكار عليل و پندارهاي بي اساس.
كساني كه با كتب صوفيه آشنا هستند، به خوبي مي دانند، كه مسأله تفسير به رأي در ميان آنها يكي از شايعترين كارهاست و اصولا توجيه عقايد متصوفه بدون استمداد از تفسير به رأي مكان پذير نيست، آنها آزادي بي حسابي براي خود در تفسير معاني الفاظ قائلند، و بسياري از الفاظ را بدون هيچ قرينه اي بر معناي مجازي يا كنايي حمل مي كنند و گاهي آن چنان اين كنايات و مجازات از مفهوم لفظ دور است كه انسان را غرق در تعجب مي كند.
به اين ترتيب هر يك از فرق آنها مي توانند مطابق ميل و ذوق خود مفاهيم اسلامي را تعبير و تفسير كنند، هرچند اين تفسيرها با هم ضد و نقيض باشد.
همان طور كه اشاره كرديم، نمي خواهيم در اينجا نمونه هاي زيادي ذكر كنيم، زيرا سخن بسيار به درازا مي كشد، در هر قسمت تنها به ذكر چند نمونه قناعت مي كنيم:
1. «محي الدين عربي» كه از معاريف صوفيه است، در كتاب «فصوص الحكم» در «فص هاروني» چنين مي گويد: «فكان عتب موسي اخاه هارون لما وقع في انكاره و عدم اتساعه فان العارف من يري الحق في كل شيء؛ بل يراه عين كل شيء. اعتراض و سرزنش موسي نسبت به برادرش هارون اين بود كه چرا با پرستش گوساله مخالفت كرد و روح او وسعت اين امر را نداشت زيرا عارف كسي است كه حق را در همه چيز ببيند، بلكه عين همه چيز ببيند»؟!!
و به دنبال اين سخن اضافه مي كند كه «اعتراض موسي به سامري نيز به خاطر اين بود كه خدا را منحصر در صورت گوساله كرده بود» (وگرنه اگر پرستش گوساله به عنوان جزئي از كل جهان آفرينش باشد روي عقيده وحدت وجود كه اعتقاد بسياري از متصوفه است مانعي ندارد). (15)
2. در تفسير «غرائب القرآن» «نظام الدين نيشابوري» بعد از ذكر تفسير هر قسمت از آيات، بحثي تحت عنوان «تأويل» مي بينيم كه روشنترين مصداق تفسير به رأي است مثلا در ذيل آيات مربوط به مبارزه موسي با ساحران مي گويد: «منظور از اژدها (ثعبان) در اين داستان همان اژدهاي نفس است، زيرا هر چيز را به خود اضافه كني و محل حاجات خويش قرار دهي اژدهاست همان طور كه موسي عصا را به خود اضافه كرد و گفت: «هي عصاي؛ اين عصاي من است» و لذا به او گفته شد، «القاها يا موسي؛ اين عصاي نفس را بيفكن».
منظور از «يد بيضا» (روشني دست موسي) اين است كه دست ها قبل از آن كه به اشياي مادي و دنيوي تماس پيدا كند، پاك و نوراني و روحاني است... و معناي «يريد ان يخرجكم من ارضكم؛ موسي مي خواهد شما را از سرزمين خود بيرون براند» اين است كه مي خواست آنها را از سرزمين بشر مادي به نور روحانيت بيرون كند و به همين ترتيب آيات را تأويل مي كند تا به مساله تهديد ساحران از طرف فرعون با جمله (ولا صلبنكم في جذوع النخل) مي رسد مي گويد: مفهوم آن اين است كه شما را بر شاخه هاي تعلقات و پيوندهاي دنيا و زر و زيور آن گرفتار مي سازم...! (16)
3. و نيز در تفسير آيات مربوط به ابراهيم (ع) و مشاهده نمونه اي از معاد مي نويسد: «خداوند خليلش ابراهيم را دستور داد كه طاوس بخل، و كلاغ حرص، و كركس غضب، و خروس شهوت را سر ببرد، هنگامي كه او با كارد صدق اين پرندگان را سر بريد و آثار آنها از وجود او بريده شد، وسيله اي براي گناه و دري به سوي آتش در وجود او باقي نماند، و لذا آتش به او سرد و سالم شد... و منظور از جبال و كوه هايي كه ابراهيم اجزاي آن طيور را بر آن قرار داد، كوه هاي چهارگانه اي است كه: «جبل الانسان عليها؛ يعني انسان بر آن سرشته شده است» نخست روح نباتي و سپس روح حيواني و طبيعي و انساني است.» (17)
مطالعه اين تفسير (بخش تأويلاتش) انسان را در عالمي از رؤيا و پندار و خيالات بي قيد و شرط فرو مي برد، و گاهي بي اختيار انسان مي خندد، و گاهي از اين گونه تفسير به رأي هاي بي پـايه متأسف مي شود!
اخيراً جمعي از كم مايه ها كه باغ سبز بهشت خيالي كمونيسم جلب توجه آنها را كرده و بر اثر عدم اطلاع كافي از مباني اسلامي از يك سو، و از مباني كمونيسم از سوي ديگر، چنان تحت تأثير عقايد چپي قرار گرفته اند كه مي خواهند آن را بر مفاهيم اسلامي نيز تحميل كنند، هرچند ناسازگار و بي تناسب باشد.
كار تفسير به رأي درميان آنها گاهي به جاهاي رسوا و مضحكي كشيده است كه نمونه هايي از آن را ذيلا از نظر شما مي گذرانيم:
1. يكي از كمونيسم زده هاي بي پايه در ترجمه سوره «الناس» چنين مي نويسد: «بگو پناه مي برم به سررشته دار مردمان» «زمامدار مردمان» «ايده آل مردمان» «از شر افسون نظام افسونگر خود ناپيدا» «كه همي در سينه مردمان مي دمد» همان طور كه ملاحظه مي كنيد «اله» را كه طبق همه كتب تفسير و لغت به معناي «معبود» آمده به معناي ايده آل گرفته است.
و وسوسه گر را منحصر در نظامات (سرمايه داري) افسونگر و جن را به معناي ناپيدا بودن فعاليت هاي نظام سرمايه داري شمرده است، يعني درست تصميم خود را درباره دفاع از كمونيسم قبلا گرفته و آياتي كه هيچ تناسب با آن ندارد بر آن تطبيق كرده است.
2. در ترجمه سوره «فلق» مي گويد: «بگو پناه مي برم به (نوزايي قوانين)، سررشته دارسپيده دمان» «سپيده دمان انقلاب» «سپيده دمان سياهي شكاف تاريكي شكن، اغواشكن، تزويرشكن، اوهام شكن خرافه شكن، بي داد شكن».
«از شر آنچه كهنه شده است... و از شر هر نظام سياهي كه فضاي هستي انسان ها را فراگيرد» «و از شر قدرت هاي افسونگر و دمنده در گره هاي اراده خلق ها، با وسائل تبليغي، رسانه هاي گروهي ...» انسان هنگامي كه اين ترجمه يا تفسير غريب و عجيب را مي بيند، بي اختيار به ياد نوشته هاي كسروي مي افتد.
«فلق را كه به معناي نور شكافنده سپيده صبح مي باشد، كه از مظاهر پرشكوه آفرينش و از نشانه هاي قدرت پروردگار است به معناي سپيده دم انقلاب! تفسير كردن و به دنبال آن بشكن بشكن به راه انداختن، «و من شر ما خلق» كه به معناي «از شر مخلوقات مي باشد»، تطبيق بر كهنه ها دادن بي خبر از اين كه نه چنان است كه هر طرح نوي افتخار آفرين و سعادت بخش باشد، و نه هر حقيقت ديرپا و كهني دور ريختني كه مفاهيمي همچون عدالت، آزادي، خداپرستي، پاكي، درستكاري، از كهنترين مفاهيم و از عاليترين مسائل سازنده انساني است و همچنين «نفاثات في العقد» را در مفهومي كه از نظر لغت و تفسير و ادب عربي با آن سازگار نيست محدود ساختن، كاري جز بازي با الفاظ و هوس هاي خويش را به عنوان تفسير قرآن معرفي كردن، نمي باشد.
3. عجيبتر اين كه آيه (يوم لابيع فيه و لا خلال): (18) «روزي كه نه خريد و فروشي در آن است و نه دوستي و رفاقت ثمر مي بخشد- روز رستاخيز-» را به معناي روزگاري كه در آن مبادله نيست و نه شكاف طبقاتي (يعني روزي كه ماركسيسم بر جامعه بشري سايه بيفكند) تفسير كرده است.
كسي كه كمترين آشنايي با ساير آيات قرآن داشته باشد و تعبيرات فراواني كه در خلال آيات درباره روز قيامت و رستاخيز در آنها وارد شده، كنار هم بچيند، هرگز ترديد به خود راه نخواهد داد كه آيه فوق از آن روز سخن مي گويد و نه روز ديگر.
جالب اين كه نويسنده مزبور حتي اين مقدار به خود زحمت نداده كه آغاز آيه را بنگرد تا چه رسد به ساير آيات قرآن. زيرا در آغاز آيه چنين مي خوانيم: «قل لعبادي الذين آمنوا يقيموا الصلاه و ينفقوا مما رزقناهم سرا و علانيه من قبل أن يأتي يوم لابيع فيه و لا خلال: به بندگان با ايمانم بگو! كه از آن چه به آنها روزي داده ايم آشكارا و پنهان در راه خدا انفاق كنند، پيش از آن كه روزي فرا برسد كه در آن روز، نه معامله اي در كار است و نه دوستي و رفاقت، سودي دارد).
مي دانيم طرفداران مكتب كمونيسم هرگونه انفاق و بخشش و تلاش هاي اصلاحگرانه براي كم كردن فاصله طبقاتي را محكوم مي كنند. زيرا معتقدند كه انقلاب را به عقب مي اندازد، به عكس توصيه مي كنند كه از هرگونه تلاش اصلاحي در اين شكل خودداري شود، تا جامعه زودتر به مرحله انفجار و تبديل كميت به كيفيت كه يكي از اصول «ديالكتيك» است، برسد.
از تفسيري كه در بالا از اين كمونيسم زده مي خوانيم، به خوبي بوي انكار معاد استشمام مي شود، گويي معاد را كه آخرين مرحله سير تكاملي انسان است و در جهاني بسيار وسيعتر كه دنياي ما در برابر آن همچون دنياي جنين مادر در برابر اين دنياست، صورت مي گيرد، همان انقلاب كمونيستي و جان كندن از صبح تا به شب براي يك لقمه نان، آن هم در زنجير اسارت و بردگي و خفقان دانسته است.
اين گونه بازي با الفاظ و تحريف و مسخ حقايق حتي در ميان دشمنان اسلام هم كمتر ديده شده است.
مضحكتر اين كه «انفاق» را در جايي ديگر به معناي «پركردن خلأ» كه با هيچ يك از موازين ادب عربي سازگار نيست، گرفته و عجيب اين كه اگر همان تفسير را بخواهيم در آيه فوق به كار بريم مفهوم آيه چنين مي شود: «خلأها را پر كنيد قبل از آن كه خلأها پر شود».
به علاوه اگر منظور چنين باشد بايد گفته شود: «انفقوا... حتي يأتي يوم لابيع فيه و لا خلال، خلأها را پر كنيد تا روزي فرارسد كه تساوي كامل در سلب مالكيت شود»!
1. تفسير مجمع البيان، جلد 7، صفحه 221، اول سوره نور.
2. براي آگاهي از اين احاديث به وسائل الشيعه، جلد 819، باب از ابواب صفات قاضي، صفحه 87-97 و 80 مراجعه شود.
3. امالي صدوق، صفحه 5.
4. توحيد صدوق، باب 63.
5. خصال، جلد1، صفحه 87.
6. بنا به نقل تفسير برهان، جلد 1، صفحه 91.
7. تفسير عياشي، جلد1، صفحه 71.
8 و 9. بنا به نقل از بحارالانوار، جلد 29، صفحه 111 و 112.
10. نهج البلاغه، خطبه 78.
11. نهج البلاغه، خطبه 138.
12. تفسير برهان، جلد 1، صفحه 81.
13. از تفسير قرطبي، جلد 1، صفحه 72، كنزالعمال، جلد2، صفحه 10 و سنن ترمذي، جلد 5، صفحه 199 و 200.
14. همان مدرك.
15. فصوص الحكم، چاپ بيروت با تعليمات ابي العلاء عفيفي. جلد1، صفحه، 291.
16. تفسير غرائب القرآن كه در حاشيه تفسير طبري آمده است، جلد 9، صفحه 42 و 52.
17. همان مدرك، جلد3، صفحه 44.
18. سوره ابراهيم، آيات 13.